علت نام گذاری مشهد چه بوده است؟
مشهد ؛ شهر ،آگاهی و حضور
از تاریخ هر شهری که سخن به میان می آید ، یکی از نخستین چیزهایی که مورد بررسی قرار می گیرد ، وجه تسمیه ی آن شهر و چگونگی و دلیل پیدایش نام آن است. اما هنگامی که به نام مشهد می رسیم، در نگاه اول، این سردر گمی و حیرانی از میان می رود و همه چیز چونان آفتاب در برابر دیدگاه پژوهشگر رخ می نماید. اینک سخن در این است که چرا این خطه را مشهد نام نهاده اند و این اسم پر آوازه که از دوازده قرن پیش بدین سو، شهرتی روز افزون یافته، به حدی که اینک حتی بدون هیچ افزوده ای بر شهری که گرد مزار و بارگاه امام رضا(علیه السلام) واقع شده، اطلاق می شود.
بیشتر نویسندگان و پژوهندگان تاریخ مشهد، به ویژه مشهد پژوهان معاصر، گفته اند که چون پیکر مطهر امام رضا(علیه السلام) در این شهر مدفون است؛بنابراین، این جا « محل شهادت امام رضا(علیه السلام)»و «مشهد» است و با همین اشاره ی کوتاه از کنار آن گذشتند، اما باید دید که از روزگار اصطخری و ابن حوقل بدین سو که این نام به میان آمده، آیا همین معنی مراد بوده است ؟ اگر بدون پیش داوری به این دو متن بنگریم ، خواهیم دید که در هیچ کدام، نشانه ای مبنی بر اینکه مشهد به عنوان محل شهادت به کار رفته باشد، به چشم نمی خورد.وقتی اصطخری می گوید : مشهد علی بن موسی الرضا(علیه السلام) آنجاست، اشاره به بنایی می کند و جایی که متعلق و وابسته به امام رضا(علیه السلام) است و زمانی که ابن حقول می گوید مقبره ی امام... در مشهد نیکو بنا شده، منظورش این است که محل دفن امامو حرم آن حضرت، ساختمان و بنای زیبایی دارد.
همه می دانیم که برای درک معنا و مفهوم یک واژه ی عربی ناگزیر از کاویدن ریشه ی آن هستیم؛ از این رو، باید به فرهنگ های لغت مراجعه کنیم:
مشهد ریشه ی «شهِد،یشهَد» است.
_ وقتی گفته می شود: « شهِد فِلانَ عَلی کَذا» یعنی فلانی درباره ی آن چیز گواهی داد.
_و زمانی که گفته می شود :« شهِد فِلانَ هذِا الامر» یعنی فلان کس ناظر این کار بود.
_ در این میان ، هرگاه این ناظر بودن، به امری زمانی تعلق گیرد، معادل فارسی آن درک کردن و وارد شدن است، یعنی وقتی گفته می شود :« شهِد یومَ الجمعة»، به این معنی است که روز جمعه را درک کرده است، اما اگر گفته شود « شهِد صلاة الجمعة» یعنی در نماز جمعه حاضر شده است.
_ در آیات قرآن نیز همین معنی آمده است : « مَا شَهِدنا مَهلکَ أهلِه»(سوره نمل- آیه 42) یعنی قتل خانواده ی او را ندیدیم.
_ بدین ترتیب ، شهادت به عنوان مصدر این فعل ، یک معنی بیشتر ندارد و آن « گواه بودن و حاضر و ناظر بودن» است، خواه این گواهی بر زمانی باشد ، خواه برای کسی ( به سود یا زیان او)؛ از همین رو است که وقتی گفته می شود فلان کس در دادگاه شهادت داد، یعنی بر ناظر بودن و آگاه بودن خود از ماجرا صحه گذاشت.
مشهد، و جمع آن مَشاهِد در زبان عربی به این معانی می آید :
_ منظر ،منظره، چشم انداز؛ مانند « لَهُ مَشهدَ رائعَ» یعنی آن را منظره ای شکوهمند بود. یا «مشهد وداع أسَر الشهداء فی مدینة مَشهَد» یعنی منظره خداحافظی خانواده ی شهیدان در شهر مشهد.
_ جایگاه گواهی شهود؛ مانند «جاءفِلانَ إلی المَشهَد» یعنی فلانی به سوی جایگاه شهود آمد.
_ حضور، پیش، مقابل، پیشگاه، پیش رو، پیش چشم؛ که این معنا در زبان فارسی هم کاربرد دارد؛ مانند :« این جواب به مشهد من که عبد الغفارم داد. یا مامون را گفت : نذر کرده بودی به مشهد من... ولیعهد از علویان کنی».
_ شهادتگاه، شهادت جای، گورگاه، تربت؛که این معنا بیشتر در زبان فارسی رواج دارد.
_ مشاهده؛ مانند این آیه قرآن کریم :«فَاختَلَفَ الاحزابُ مِن بَینِهم فَوَیلٌ لِلذینَ کَفَرُوا مِن مَشهَدِ یَومٍ عَظیمٍ»(سوره مریم- آیه 37) یعنی دسته های مختلف از میان آنها به اختلاف پرداختند، پس وای بر کسانی که کافر شدند از مشاهده ی روزی دهشتناک.
_ با این تفاصیل می توان نتیجه گرفت که برابر نهاده ی مشهد، به ویژه آنگاه که به نام فردی افزوده می شود، کلمات محضر و آستان و بارگاه است و مشهد امام رضا(علیه السلام) یا مشهد مقدس یا مشهد رضوی،یا نفس کلمه مشهد که اینک به تنهایی بر شهر مشهد دلالت دارد، به معنی آستان مقدس امام رضا(علیه السلام) است و جایی که امام در آنجا حاضر است و ما در پیشگاه او و در برابر دیدگان بیدار او ایستاده ایم و برای وارد شدن به آستانش اجازه می طلبیم
اَشهِدَ اَ نک تَشهِدَ مَقامی و تَردَ سَلامی... واین است معنی مشهد، نامی زنده و پویا نمادی از زیستن و شهود و حضور،و سرشار از زندگی و حیات و بالندگی.
حتی اگر آن را به معنای شهادت نیز بگیریم، هیچگاه نباید از شور و نشاط آن کاسته شود؛ چه شهادت در همان معنای رایج فارسی آن نیز چیزی جز زندگی و حضور و نظارت نیست.
روز پنجم مرداد یک بانوی مسیحی - که دین و آیین اسلام را پذیرفته - با نهایت بهجت و سرور به دفتر مجله (نقل از ص 82 ماه نامه آستان قدس، شماره 6، مورخ مهر ماه 1340) آمد و ما را به سعادت عظیمی که نصیبش شده بود، بشارت داد.
بانو رافیک گفت: سال گذشته دچار بیماری صعب العلاجی شدم. که قدرت حرکت از من سلب شد و از ناحیه ستون فقرات درد بسیار شدیدی احساس میکردم.
پزشکان تهران بعد از عکسبرداری اظهار داشتند که پنج مهره از ستون فقرات تو سیاه شده است؛ و با عمل جراحی هم علاج پذیر نیست.
با هزار امید و اشتیاق و تحمل رنج و مشقت بسیار، خود را به مشهد رساندم و با راهنمایی خدام آستان قدس، شبی را در پشت پنجره فولاد گذراندم.
سحرگاه در خواب دیدم که شخصی مجلل، به نزدیک من آمد؛ و دستی بر پشتم کشید که حرارتی عجیب در خود احساس کردم؛
و فرمود: تو بهبود یافتی.
چون از خواب بیدار شدم، با نهایت شگفتی، خود را سالم دیدم، و از شدت شوق میگریستم.
زمانی که به تهران بازگشتم، پزشکان پس از عکسبرداری و تطبیق عکسهای جدید و قدیم در شگفت ماندند.
یک سال از این ماجرای گذشت؛ دوباره به مشهد آمدم؛ و پس از عتبه بوسی حضرت رضا علیه السلام در محضر آیت الله میلانی، دین اسلام را پذیرفتم و ایشان مرا به نام فاطمه نامید.
بانو فاطمه اصلانیان دست خطی را نشان داد که ایت الله انگجی و آیت الله میلانی تشرف ایشان را به دیانت اسلام تصدیق کرده بودند.
هنگامىكه پادشاه حبشه (نجاشى) از طرف پیامبر خدا از دختر ((ابوسفیان)) بنام ((آمنه، رمله، ام حبیبه)) خواستگارى نموده و به ازدواج آن حضرت در آورد، طعامىرا براى ولیمه فراهم كرد و گفت: از آداب پیامبران در هنگام تزویج ولیمه است.
حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: هرگاه عروس را آوردند، موى پیشانى او را بگیر و رو به قبله بگو:
((اللهم امانتى اخذتها، وبمیثاقى استحللت فرجها، اللهم فارزقنى منها ولدا مباركا سویا، ولا تجعل للشیطان فیه شركا ولا نصیبا. (5)
هر كس با گذشت از زیردستان خوشنود گردد، از اذیت و آزار مافوق خود در آرامش و سلامتى خواهد بود. (8)
علت وجوب مهریه
((محمد بن سنان)) گوید: حضرت رضا (علیه السلام) در جواب مسائل من نوشت:
((علت
وجوب مهر، براى مردان و عدم وجوب آن بر زنان از این جهت است كه هزینه
زندگى به عهده مردان است و نیز زن در حقیقت خود را به مرد مىفروشد و مرد
خریدار آن است و خرید و فروش بدون ثمن معنى ندارد، علاوه بر اینكه زنان از
معاملات و داد و ستد نیز ممنوع هستند)).(9)
مقدار مهریه
امام رضا (علیه السلام) فرمود:
((هنگامىكه
ازدواج مىكنى، سعى كن كه مقدار مهریه از مهرالسنة (پانصد درهم) بیشتر
نگردد كه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) با این مقدار مهریه با
همسران خود ازدواج كرد)).(10)
حسین بن خالد مىگوید: از امام رضا (علیه السلام) پرسیدم: چرا مهرالسنة پانصد درهم نقره گردید؟
حضرت در پاسخ فرمود:
خداوند
بر خود واجب كرده كه اگر انسان با ایمان صد بار ((الله اكبر)) و صد بار
((سبحان الله)) بگوید و صد بار ((الحمدالله)) و صد بار ((لا اله الا الله))
بگوید و صد بار صلوات بر محمد و آلش بفرستد، بعد عرض كند: ((خدایا مرا با
حورالعین تزویج كن)) حتما خداوند حورالعین را در آخرت همسر او مىگرداند و
همین اذكار كه جمعا پانصد بار مىشود مهر آن حورالعین است. سپس خداوند به
پیامبرش وحى كرد كه: مهریههاى زنهاى با ایمان را پانصد درهم سنت كن. رسول
خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) همین مقدار را براى مهریه سنت نمود. سپس
فرمود: هر مومنى كه از دختر شخص مسلمانى خواستگارى كند و پانصد درهم به
عنوان مهریه بذل كند، ولى آن شخص مسلمان این مبلغ را كم شمرده و جواب رد
بدهد، با خواستگار بدرفتارى و نامهربانى كرده است و سزاوار است كه خداوند
او را در قیامت همسر حوریان بهشتى ننماید.(11)
امام رضا (علیه السلام) فرمود:
اگر
مردى با زنى ازدواج كند و مهر او را بیست هزار دینار یا درهم قرار دهد و
شرط كند كه ده هزار هم به پدرش بدهد، مهر جایز است ولى آنچه را براى پدر
دختر قرار داده فاسد است.(12)
((وشاء)) مىگوید: از حضرت رضا (علیه السلام)
شنیدم كه فرمود: اگر مردى با زنى ازدواج كند. بیست هزار براى مهر زن و ده
هزار براى پدرزن قرار دهد، مهریه صحیح و جایز است ولى آنرا كه براى پدرزن
قرار داده، فاسد و غیرقانونى است. (13)
8- مسندالامام الرضا (علیه السلام)، جلد 1، ص 293
9- تفسیر نور الثقلین، جلد 1، ص 440 - عیون اخبار الرضا، جلد 2، ص 94
10- بحارالانوار، جلد 103، ص 350
11- فورع كافى، جلد 5، ص 376
12- وسائل الشیعه، جلد 15. ص 19
13- كافى، جلد 5، ص ۳۸۴
همانا ماه محرم ماهی بود كه اهل جاهلیت قتال در آن ماه را حرام میدانستند و این امت جفاكار خونهای ما را در آن ماه حلال دانستند و هتك حرمت ما كردند و زنان و فرزندان ما را در آن ماه اسیر كردند و آتش در خیمههای ما افروختند و اموال ما را غارت كردند و حرمت حضرت رسالت (ص) را در حق ما رعایت نكردند، همانا مصیبت روز شهادت حسین علیه السلام دیدههای ما را مجروح گردانیده است و اشك ما را جاری كرده و عزیز ما را ذلیل گردانیده است و زمین كربلا مورث كرب و بلاء ما گردید تا روز قیامت، پس بر مثل حسین باید بگریند گریه كنندگان، همانا گریه بر آن حضرت فرو میریزد گناهان بزرگ را.
پس حضرت فرمود كه پدرم چون ماه محرم داخل میشد تا عاشر محرم چون روز عاشورا میشد آن روز مصیبت و حزن و گریه او بود و میفرمود امروز روزی است كه حسین «ع» شهید شده است.
و ایضاً شیخ صدوق از آن حضرت روایت كرده كه :
هر كه ترك كند سعی در حوائج خود را در روز عاشورا حق تعالی حوائج دنیا و آخرت او را برآورد و هر كه روز عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه او باشد حق تعالی روز قیامت را روز شادی و سرور آن گرداند و دیدهاش در بهشت به ما روشن باشد و هر كه روز عاشورا را روز بركت شمارد و برای بركت آذوقه در آن روز در خانه ذخیره كند بركت نیابد در آنچه ذخیره كرده است و خدا او را در روز قیامت با یزید و عبدالله بن زیاد و عمر بن سعد لعنهم الله در اسفل درك جهنم محشور گرداند.
امام رضا (علیه السلام) علاوه بر این که برای پرسشهای مختلف عالمان ادیان و مکاتب پاسخی در خور داشت، بر مبنای اعتقادی شخص مخاطب سخن می گفتند و استدلال می کردند و این مظهر دیگری از توانمندی علمی امام بود. امام (علیه السلام) با اهل تورات، به توراتشان، با رهروان انجیل بر مبنای انجیل و با حاملان زبور به زبور... سرانجام با هر فرقه و گروهی با مبنای خود آنان سخن گفته اند و به روش خودشان استدلال می نمود.[1]
محمد بن نوفلی، از اصحاب حضرت رضا (علیه السلام) می گوید: هنگامی که حضرت رضا (علیه السلام) به مرو گام نهاد، مأمون به وزیرش، فضل بن سهل دستور دارد تا چهره های سرشناس علمی و رهبران مذاهب و دانشمندان فرقه های مختلف را که در علم مناظره و جدل از دیگران ممتاز بودند، فراخواند و در روزی معین مناظره ای علمی ترتیب دهد.
فضل، از جاثلیق،[2] رأس الجالوت،[3] دانشمندان صابتی،[4] هرابذه،[5] اصحاب زرتشت، قسطاس رومی، و گروهی دیگر از متکلمان دعوت کرد اجلاس مقدماتی تشکیل شد، خلیفه نیز در آنجا حضور یافت و ضمن ابراز خرسندی از تجمع عالمان گفت: و شما مشهورترین و سرشناس ترین چهره های این زمان هستید. هدف از این اجلاس آن است که با این میهمانان حجازی (امام رضا (علیه السلام)) وارد بحث شده هر کدام به ارائه و منطق خود بپردازد. حاضران در جلسه، آمادگی خود را برای تأمین خواسته های خلیفه اعلام داشتند و عهد کردند تا تمام توان علمی خود را به نمایش گذارند.
محمد بن حسن نوفلی، روایت کننده حدیث می گوید:
من، در کنار امام بودم که «یاسر خادم» وارد شد و جهت شرکت در جلسه ای که برای روز بعد مقرر شده بود دعوت مأمون را به امام رضا (علیه السلام) ابلاغ کرد.
امام علیه السلام در پاسخ فرمود:
«سلام مرا به او- مأمون- برسان و بگو: می دانم مراد تو چیست؟ به خواست خداوند فردا صبح نزد تو خواهم آمد.»[6]
بعد از آنکه فرستاده مأمون بیرون رفت، امام فرمود:
نظر تو درباره این همایش اهل شرک و صاحبان اندیشه های گوناگون چیست؟ عرض کردم: هدف خلیفه آزمودن شماست و این طرح مزورانه بنائی سست و بی اساس است. حضرت فرمود: اجلاس را چگونه پیش بینی می کنی؟ گفتم: این افراد که به فراخوان دعوت شده اند، با دانشمندان متفاوتند زیرا عالمان در برابر دلیل و برهان خاضعند ولی اینان به اصحاب انکار شهرت دارند و کارشان مطالعه است و زیر بار سخن حق نخواهند رفت، بهتر است که از ایشان دوری گزینید. حضرت ضمن تبسم فرمود: آیا نگران هستی، مبادا دلایل من کافی نباشد؟ عرض کردم: امیدوارم خداوند، تو را بر آنها پیروز گرداند.
امام فرمود: دوست داری بدانی که چه موقع مأمون، از کار خود پشیمان خواهد شد. گفتم: آری، فرمود: آنگاه که بشنود با اهل تورات به توراتشان، با طرفداران انجیل، به انجیل آنان، با زبوریان به زبورشان، با صائبان به زبان عبری آنها، با هرابذه و موبدان زرتشتی به پارسی، با رومیان به زبان رومی و با هر یک از اصحاب اندیشه ها و مکاتب با زبان خودشان استدلال کرده و به گفتگو نشینم. زمانی که هر گروه را به بن بست رساندم تا آن که دلایل خود را باطل بیند و لب فرو بسته، تسلیم سخن من شود، مأمون خواهد فهمید که به آنچه پنداشته و در اندیشه داشته است دست نخواهد یافت و همین طور هم شد.<**ادامه مطلب...**>
مناظره با جاثلیق
در اینجا امام (علیه السلام) شروع به سخن کرد و فرمود:
ای نصرانی! اگر به انجیل برای تو استدلال کنم اقرار خواهی کرد؟ جاثلیق گفت: آیا می توانم گفتار انجیل را انکار کنم؟ آری به خدا سوگند اقرار خواهم کرد هرچند بر ضرر من باشد. امام (علیه السلام) فرمودند: هرچه می خواهی بپرس و جوابش را بشنو.
جاثلیق گفت: درباره نبوت عیسی و کتابش چه می گویی؟ آیا چیزی از این دو را انکار می کنی؟
امام (علیه السلام) : من به نبوت عیسی و کتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواریون به آن اقرار کرده اند، اعتراف می کنم، و به نبوت (آن) عیسی که اقرار به نبوت محمد (صلی الله علیه و آله) و کتابش نکرده و امتش را به آن بشارت نداده کافرم!
جاثلیق گفت: آیا به هنگام قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمی کنی؟
امام (علیه السلام): آری.
جاثلیق: پس دو شاهد از غیر اهل مذهب خود از کسانی که نصاری شهادت آنان را مردود نمی شمارند بر نبوت محمد (صلی الله علیه و آله) اقامه کن و از ما نیز بخواه که دو شاهد بر این معنا از غیر اهل مذهب خود بیاوریم.
امام (علیه السلام): هم اکنون انصاف را رعایت کردی ای نصرانی، آیا کسی را که عادل بود و نزد مسیح بن مریم مقدم بود می پذیری؟
جاثلیق: این مرد عادل کیست؟ نامش را ببر.
امام (علیه السلام): درباره یوحنای دیلمی چه می گویی؟
جاثلیق: به به! محبوبترین فرد نزد مسیح را بیان فرمودی؟
امام فرمودند: تو را سوگند می دهم آیا انجیل این سخن را بیان می کند که یوحنا گفت: حضرت مسیح مرا از دین محمد عربی با خبر ساخت و به من بشارت داد که بعد از او چنین پیامبری خواهد آمد من نیز به حواریون بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
جاثلیق گفت: آری! این سخن را یوحنا از مسیح نقل کرده و بشارت به نبوت مردی و نیز بشارت به اهل بیت و وصیش داده است، اما نگفته است این درچه زمانی واقع می شود و این گروه را برای ما نام نبرده تا آنها را بشناسیم.
امام (علیه السلام) فرمودند: اگر ما کسی را بیاوریم که انجیل را بخواند و آیاتی از آن را که نام محمد (صلی الله علیه و آله) و اهل بیتش و امتش در آنها است تلاوت کند آیا ایمان به او می آوری؟
جاثلیق: بسیار خوب است.
امام (علیه السلام) به نسطاس رومی فرمود: آیا سِفر سوم انجیل را از حفظ داری؟
نسطاس گفت: بلی از حفظ دارم. سپس امام به رأس الجالوت (بزرگ یهودیان) رو کرد و فرمود: آیا تو هم انجیل را می خوانی؟ گفت: آری به جان خودم سوگند. فرمود: سفر سوم را برگیر، اگر در آن ذکری از محمد و اهل بیتش بود به نفع من شهادت ده و گرنه شهادت نده. سپس امام (علیه السلام) سِفر سوم را قرائت کرد تا به نام پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید آن گاه متوقف شد و رو به جاثلیق کرد و فرمود: ای نصرانی! تو را به حق مسیح و مادرش آیا قبول داری که من از انجیل باخبرم؟
جاثلیق: آری.
سپس امام فرمود: نام پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بیتش و امتش را برای او تلاوت کرد، سپس افزود: ای نصرانی! چه می گویی؟ این سخن عیسی بن مریم است. اگر تکذیب کنی آنچه را که انجیل در این زمینه می گوید ، موسی و عیسی هر دو را تکذیب کرده ای و کافر شده ای.
جاثلیق: من آن چه را که وجود آن در انجیل برای من روشن شده است انکار نمی کنم و به آن اعتراف دارم.
امام (علیه السلام) : همگی شاهد باشید او اقرار کرد، سپس فرمود: ای جاثلیق هر سؤالی می خواهی بکن.
جاثلیق: از حواریون عیسی بن مریم خبر ده که آنها چند نفر بودند و نیز خبر ده که علمای انجیل چند نفر بودند؟
امام (علیه السلام) : از شخص آگاهی سؤال کردی، حواریون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علمای بزرگ انصار سه نفر بودند: یوحنای اکبر در سرزمین باخ، یوحنای دیگری در قرقیسا و یوحنای دیلمی در رجاز و نام پیامبر (صلی اله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام) و امتش نزد او بود و او بود که به امت عیسی و بنی اسرائیل بشارت داد.
سپس فرمود: ای نصرانی، به خدا سوگند ما ایمان به آن عیسی داریم که ایمان به محمد (صلی الله علیه و آله) داشت، ولی تنها ایرادی که به پیامبر شما عیسی داریم این بود که او کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند!
جاثلیق ناگهان متحیر شد و گفت: به خدا سوگند علم خود را باطل کردی، و پایه کار خویش را ضعیف نمودی و من گمان می کردم تو اعلم مسلمانان هستی!
امام (علیه السلام): مگر چه شده؟
جاثلیق: به خاطر این که می گویی عیسی کم روزه و کم نماز بود در حالی که عیسی حتی یک روز را افطار نکرد و هیچ شبی را به طور کامل نخورد و صائم الدهر و قائم اللیل بود.
امام (علیه السلام): برای چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند؟!
جاثلیق نتوانست پاسخ بگوید و ساکت ماند، (زیرا اگر اعتراف به عبودیت عیسی می کرد با ادعای الوهیت او سازگار نبود.)
/۱ احتجاج طبرسی، 2/415. - رئیس اسقفها. لقب دانشمندان یهودی. پیروان حضرت یحیی. بزرگان زرتشتیان. و بنا بر دیدگاهی، بزرگان و دانشمندان هند که در آتشکده فارس خدمت می کردند. المنجد ماده هرب. - ابلغه السلام وقل: علمت ما اردت و انا صائر الیک بکرة ان شاء الله
امامان پاك ما در ميان مردم و با مردم مىزيستند، وعملا به مردم درس زندگى و پاكى و فضيلت مىآموختند، آنان الگو و سرمشق ديگران بودند، و با آن كه مقام رفيع امامت آنان را از مردم ممتاز مىساخت، و برگزيده خدا و حجت او در زمين بودند درعين حال . . . .
در جامعه حريمى نمىگرفتند، و خود را از مردم
جدا نمىكردند، و به روش جباران انحصار و اختصاصى براى خود قائل نمىشدند،
و هرگز مردم را به بردگى و پستى نمىكشاندند و تحقير نمىكردند. آنان
نمونه بارز اسوه حسنه مي باشند.
«ابراهيم بن عباس»مىگويد:«هيچگاه
نديدم كه امام رضا عليه السلام در سخن بر كسى جفا ورزد، و نيز نديدم كه سخن
كسى را پيش از تمام شدن قطع كند، هرگز نيازمندى را كه مىتوانست نيازش را
بر آورده سازد رد نمىكرد، در حضور ديگرى پايش را دراز نمىفرمود، هرگز
نديدم به كسى از خدمتكاران و غلامانشان بدگوئى كند، خنده او قهقهه نبود
بلكه تبسم بود، چون سفره غذا به ميان مىآمد همه افراد خانه حتى دربان و
مهتر را نيز بر سفره خويش مىنشاند و آنان همراه با امام غذا مىخوردند.
شبها كم مىخوابيد و بيشتر بيدار بود، و بسيارى از شبها تا صبح بيدار
مىماند و به عبادت مىگذراند، بسيار روزه مىداشت و روزه سه روز در هر
ماه را ترك نمىكرد (1) ، كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت، وبيشتر در
شبهاى تاريك مخفيانه به فقرا كمك مىكرد. (2)
«محمد بن ابى عباد»
مىگويد: فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسى بود. لباس او- در
خانه- درشت و خشن بود، اما هنگاميكه در مجالس عمومى شركت مىكرد (لباسهاى
خوب و متعارف مىپوشيد) و خود را مىآراست. (3)
شبى امام ميهمان
داشت، در ميان صحبت چراغ نقصى پيدا كرد، ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ
را درست كند، امام نگذاشت و خود اين كار را انجام داد و فرمود: ما گروهى
هستيم كه ميهمانان خود را به كار نمىگيريم. (4)
يكبار شخصى كه امام
را نمىشناخت در حمام از امام خواست تا او را كيسه بكشد،امام عليه السلام
پذيرفت و مشغول شد، ديگران امام را بدان شخص معرفى كردند، و او با شرمندگى
به عذرخواهى پرداخت ولى امام بى توجه به عذر خواهى او همچنان او را كيسه
مىكشيد و او را دلدارى مىداد كه طورى نشده است. (5)
شخصى به امام عرض كرد:به خدا سوگند هيچ كس در روى زمين از جهت برترى و شرافت پدران به شما نمىرسد.
امام فرمود:تقوى به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگارآنان را بزرگوار ساخت. (6)
مردى
از اهالى بلخ مىگويد: در سفر خراسان با امام رضا عليه السلام همراه بودم،
روزى سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگزاران و غلامان حتى سياهان را بر
آن سفره نشاند تا همراه او غذا بخورند.
من به امام عرض كردم:
فدايتان شوم. بهتر است اينان بر سفره اي جداگانه بنشينند. فرمود: ساكتباش،
پروردگار همه يكى است، پدر و مادر همه يكى است، و پاداش هم به اعمال است.
(7)
«ياسر» خادم امام مىگويد:امام رضا عليه السلام به ما فرموده
بود اگر بالاى سرتان ايستادم (و شما را براى كارى طلبيدم) و شما به غذا
خوردن مشغول بوديد برنخيزيد تا غذايتان تمام شود.بهمين جهت بسيار اتفاق
مىافتاد كه امام ما را صدا مىكرد، و در پاسخ او مىگفتند به غذا خوردن
مشغولند، و آن گرامى مىفرمود بگذاريد غذايشان تمام شود. (8)
يكبارغريبى
خدمت امام رسيد و سلام كرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان
هستم،از حج باز گشتهام و خرجى راه تمام كردهام، اگر مايليد مبلغى به من
مرحمت كنيد تا خود را بوطنم برسانم، و در آنجا از جانب شما معادل همان
مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد، زيرا من در شهر خويش فقير نيستم و
اينك در سفر نيازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقى ديگر رفت، و
دويست دينار آورد و از بالاى در دستخويش را فراز آورد، و آن شخص را خواند و
فرمود:اين دويست دينار را بگير و توشه راه كن، و به آن تبرك بجوى، و لازم
نيست كه از جانب من معادل آن صدقه بدهى...
آن شخص دينارها را گرفت و
رفت، امام از آن اطاق به جاى اول بازگشت،از ايشان پرسيدند چرا چنين كرديد
كه شما را هنگام گرفتن دينارها نبيند؟
فرمود:تا شرمندگى نياز و سؤال را در او نبينم... (9)
امامان
معصوم و گرامى ما در تربيت پيروان و راهنمائى ايشان تنها به گفتار اكتفا
نمىكردند، و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژهاي مبذول مىداشتند، و
در مسير زندگى اشتباهاتشان را گوشزد مىفرمودند تا هم آنان از بيراهه به
راه آيند، و هم ديگران و آيندگان بياموزند.
«سليمان جعفرى» از
ياران امام رضا عليه السلام مىگويد: براى برخى كارها خدمت امام بودم، چون
كارم انجام شد خواستم مرخص شوم، امام فرمود:امشب نزد ما بمان.
همراه
امام به خانه او رفتم،هنگام غروب بود،غلامان حضرت مشغول بنائى بودند امام
در ميان آنها غريبه اي ديد، پرسيد:اين كيست؟عرض كردند: به ما كمك مىكند و
به او چيزى خواهيم داد.
فرمود: مزدش را تعيين كردهايد؟
گفتند: نه!هر چه بدهيم مىپذيرد.
امام بر آشفت و خشمگين شد.من به حضرت عرض كردم: فدايتان شوم خود را ناراحت نكنيد. ..
فرمود:
من بارها به اينها گفتهام كه هيچكس را براى كارى نياوريد مگر آنكه قبلا
مزدش را تعيين كنيد و قرار داد ببنديد. كسى كه بدون قرار داد و تعيين مزد
كارى انجام دهد اگر سه برابر مزدش را بدهى باز گمان مىكند مزدش را كم
دادهاي، ولى اگر قرار داد ببندى و به مقدار معين شده بپردازى از تو خشنود
خواهد بود كه طبق قرار عمل كرده اي، و در اين صورت اگر بيش از مقدار تعيين
شده چيزى به او بدهى هر چند كم و ناچيز باشد مىفهمد كه بيشتر پرداختهاي و
سپاسگزار خواهد بود. (10)
«احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى» كه از
بزرگان اصحاب امام رضا عليه السلام محسوب مىشود نقل مىكند. من با سه تن
ديگر از ياران امام خدمتش شرفياب شديم، و ساعتى نزد امام نشستيم، چون
خواستيم باز گرديم امام به من فرمود:اى احمد!تو بنشين.همراهان من رفتند و
من خدمت امام ماندم، و سؤالاتى داشتم بعرض رساندم و امام پاسخ مىفرمودند،
تا پاسى از شب گذشت، خواستم مرخص شوم، فرمود: مىروى يا نزد ما مىمانى؟
عرض كردم:هر چه شما بفرمائيد،اگر بفرمائيد بمان مىمانم و اگر بفرمائيد برو مىروم.
فرمود:
بمان، و اينهم رختخواب (و به لحافى اشاره فرمود) .آنگاه امام برخاست و به
اطاق خود رفت.من از شوق به سجده افتادم و گفتم: سپاس خداى را كه حجتخدا و
وارث علوم پيامبران در ميان ما چند نفر كه خدمتش شرفياب شديم تا اين حد به
من محبت فرمود.
هنوز در سجده بودم كه متوجه شدم امام به اطاق من باز گشته است، برخاستم.حضرت دست مرا گرفت و فشرد و فرمود:
اى
احمد!اميرمؤمنان عليه السلام به عيادت«صعصعة بن صوحان» (كه از ياران
ويژه آن حضرت بود) رفت، و چون خواست برخيزد فرمود:«اى صعصعه!از اين كه به
عيادت تو آمدهام به برادران خود افتخار مكن _عيادت من باعث نشود كه خود
را از آنان برتر بدانى_ از خدا بترس و پرهيزگار باش، براى خدا تواضع و
فروتنى كن خدا ترا رفعت مىبخشد.» (11)
امام عليه السلام با اين عمل
و سخن خويش هشدار داده است كه هيچ عاملى جاى خود سازى و تربيت نفس و عمل
صالح را نمىگيرد، و به هيچ امتيازى نبايد مغرور شد، حتى نزديكى به امام و
عنايت و لطف آن بزرگوار نيز نبايد وسيله فخر و مباهات و احساس برترى بر
ديگران گردد.